عاشق ترین عاشق

عشق . دروغ . نفرت

عاشق ترین عاشق

عشق . دروغ . نفرت

تنهاترین

توی آسمون دنیا٬ هر کسی ستاره داره

چرا وقتی نوبت ماست٬ آسمون جایی نداره

واسه من ٬ واسه من تنهایی درده

درد هیچکس و نداشتن٬ هر گل پژمرده ای رو

تو کویر سینه کاشتن ٬ دیگه باور کردم این رو

که باید تنها بمونم٬ تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم

عشق ؟

عشق نبض تر شالیست ،  تو هم می دانی

روح شب های شمالیست ، تو هم می دانی

نه  که  از  مقدم  مهمان  بدمان  می آید

دردمان سفره ی خالیست ، تو هم می دانی  

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است...

من - تو - ما

امشب...من برای خودم یک لیوان شراب  با طعم ملس بی تفاوتی ریختم...

                              شمعها را روشن کردم...

                                بهترین لباسم را به تن کردم ...

                     درست در وسط اتاق خواب ...

                        آنجا که عمیق ترین نقطه زندگیم است...

 در تنهایی مطلق برای خودم جشن گرفتم...

 و با بی صداترین آهنگ عالم با صدایی بلند رقصیدم!

 امشب خاطره و عقل و شعور را لابلای کتابهایم حبس کردم...

از عشق و نیاز و احساس گردنبندی بافتم  و آنرا به خود آویختم...

 گوشواره هایی از پنبه به گوشم فرو کردم و به سادگی از تمام صداهای دنیا فاکتور گرفتم!

 من امشب در کمال تعجب دیدم که وقتی تنهایی را برهنه می کنم برایم لذت به ارمغان می آورد...

              و در حالیکه با  تنهایی به تو خیانت می کردم ...

 به یاد تمام شبهایی افتادم که عاجزانه به امید لذتی عاشقانه در آغوشت عشقبازی می کردم!  ...

 به راستی در آغوش تنهایی بودن به مراتب ساده تر از این است که

                          در آغوشت تنها باشم!

 من امشب بر خلاف گذشته...به جای دیدن آینه...خودم را در آینه نگریستم!

و صادقانه دیدم که چشمانم  گیرا و جذابست و لبخندم سرشار از طعم عجیب نشاط!

وقتی دستم را بر صورت کشیدم ...

          زیر پوستم ضربان هماهنگ عشق را برای اولین بار حس کردم  و

            ناباورانه دریافتم که به راستی من از ما ...عاشق ترم! 

               حتی عطر دل انگیز جوانی را در آینه دیدم!!!!؟

 و درست وقتی داشتم در اوج زیبایی و تنهایی به نهایت ارضاء  می رسیدم!

               یاد   تو

                          ...من را دوباره ما کرد ! 

دست دوست

وقتی  دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.

http://www.picbaran.com/files/bfkj7bfylze1vxr279ve.jpg

لیله الرغائب

لیله الرغائب نزدیک است؛ آرزوهایت را به خط کن

در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی. آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود. آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار از دل نه.   
یادآوری اش همیشه شیرین است؛ یادآوری روزهایی که سرخوش و بی ادعا روزها را به شب می رساندی. در خیالات کودکی ات گاه مسافر قصه ها می شدی و در دل رویاها، آرزوهایت را می شمردی . آرزوهایت هم رنگ و بوی دیگری داشت. شبی در رویاهایت صاحب توپ فوتبال و ستاره تیم ملی بودی و یا عروسک مو طلایی و شبی دیگر...
زیاد طول نکشید قد کشیدی مثل یک نهال؛ آرزوهایت هم قد کشید. دیگر آرزوی توپ فوتبال و جعبه مداد رنگی را در سر نداشتی، دل بسته بودی به دوچرخه خوش رنگ پشت ویترین که هربار نگاهش می کردی بیشتر محسورش می شدی.
باز تو قد کشیدی و آرزوهایت هم قد کشید. دوچرخه، مدادرنگی، عروسک و توپ حال تبدیل شده بود به قبولی در دانشگاه و پیدا کردن یک شغل خوب و عشقی پاک . آرزوهایت رنگشان عوض شده بود. دیگر در میان ابرها و هنگام خیره شدن به سوسوی ستاره ها دنبالشان نمی گشتی. حال تو در دل دهکده جهانی مک لوهان و جامعه پساصنعتی بل نفس می کشی نه در دل نقاشی های خط خطی شده کودکی.
دیگر بزرگ شده ای و به حکم بزرگی کمتر فرصت می کنی فکر کنی راجع به آرزوهایت. شاید هم خجالت می کشی تا مثل زمانی که پسر بچه ای شرور بودی یا دختر بچه ای نمکی آرزوهایت را به خط کنی و از همان کسی که ثانیه به ثانیه از جوانه بودنت تا درخت شدنت کنارت بود بخواهی که آرزوهایت را به واقعیت تبدیل کند.
اما این قصه و افسانه نیست عین روایت حقیقت است یک سال گذشته است و باز ثانیه های زندگی تو را پیوند داده به لیله الرغائب (شب ارزوها) شبی که در یکی از بهترین ماه های خدا قرار داد شبی که خدا چشم بر دهان بندگان خود دارد برای استجابت دعا.
*نقل است که به شکرانه این شب، روز را روزه بگیر و آنوقت که موذن اذان عشق را بر گلدسته های ایمان می گوید بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز دو رکعت ای به جا بیاور و درهر رکعت یک مرتبه سوره حمد را به خاطر سپاسش، سه مرتبه سوره قدر را به پاس جلالش و دوازده مرتبه سوره توحید را به خاطر یکتایی اش نجوا کن و چون دوازده رکعت به اتمام رسید، هفتاد بار زیر لب بگو" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله"
سپس نام پروردگار ملاک را بر زبان بیاور و هفتاد بار بگو "سبوح قدوس ربنا و رب الملائکة والروح" پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذکر" رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت العلی الاعظم" فراموش نکن.
...حال مثل دوران کودکی ساده و بی آلایش به زبان بیار آنچه را در اوج جوانی آرزویت است از عشق و سلامتی تا بندگی و عاقبت بخیری. درهای آسمان به روی بندگان گشوده شده است. این شب به اندازه تمام آرزوهای کوچک و بزرگ تو وسعت دارد.
در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی. آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود. آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار از دل نه.
به زلالی دل جوانی که داری قسم اش بده تا آنکه دوستدارانش را با مور پند می دهد و با عنکبوتی پناه،متاعی عطایت کند تا یک دم در حضور دوست آنچه ناپسند اوست از تو سر نزند. از خدای آرزوها بخواه تا زبان پاک و دلی به وسعت دریا نصیب همه کند تا سرمه ارادتش بر دیدگان کشیده شود و در مقابل قلم کَرَمش، خط شویم.
امشب، شب آرزوها است ، شب خواستن ، شب امید داشتن، چوب خطتت پر نمی شود بی حساب و کتاب آرزو کن. به بزرگی عدد 10 دوران کودکی، آرزوهایت را به صف کن...

برد یا باخت!؟

                      یادت می یاد گفتی من                     عشق تو رو به دل دارم

                      دروغ می گفتی اما من                     راست راستکی دوست دارم

                      سر به سرم گذاشتی و                       چند روزی موندگار شدی

                      گفتی که همدمم می شی                    همرنگ روزگار شدی

                      چشمات به من دروغ می گفت            اما بازم می خواستمت

                      وقتی که رفتی به سفر                      باز به انتظار نشستم

                      پیش خودم دلم میگفت                       که بر میگردی از سفر

                      بر گشتی اما چه جوری                    دستت تو دست یه نفر

                      دلم که باور نمی کرد                       از تو یه دستی خورده بود

                      اون روز نشست و گریه کرد             که بازی رو نبرده بود

تنها

تکاپوی عبوری بی صدا چشمانت را خواهی بست اما ستاره های نگاه من با خاک همصدا می گریند آنسوی پلی که فاصله در نگاه ، می شکند بیدار خواهی شد و دستانت احساس تنهایی ترا باور می کند اگر باید رفت ، خواهم ماند.

عشقت نمیره از سرم!!!!!

تو با منی هرجا برم  

مهر تو بند جونمه 

عشقت نمیره از سرم 

 تو پوست و استخونمه 

یکدم اگه نبینمت  

یه دنیا دلتنگت میشم 

نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم 

واست دلم واست تنم   واست تمام زندگیم 

از تو دوباره من شدم  با تو تموم شد خستگیم 

نم نم بارون چشام  

گواه عشق پاکمه 

همنفس قسمت من 

 دوست دارم یه عالمه 

قشنگ ترین خاطره هام  

با تو و از تو گفتنه 

آرامش وجود من  

صدای تو شنفتنه 

تو با منی هرجا برم 

مهر تو بند جونمه 

عشقت نمیره از سرم  

تو پوست و استخونمه 

یکدم اگه نبینمت  

یه دنیا دلتنگت میشم 

نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم 

واست دلم واست تنم , واست تمام زندگیم
از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم

دلم گرفته.........................

کاش بودی تا دلتنگی رو با تو تقسیم میکردم 

اما حالا......................................................