تو مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد سرآغاز تو مثل یک غنچه سرشار پاکی زمین روشنی تو را حدس می زد تو بودی هوا روشنی پخش می کرد و من هر گلی را که می دیدم از دستهای تو آغاز می شد و آبی که از بیشهی دور می آمد آرام بوی تو را داشت من از ابتدای تو فهمیده بودم که یک روز خورشید را خواهی آورد * دریغا تو رفتی ! هراسی ندارم مهم نیست ای دوست خدا دستهای تو را منتشر کرد . |