امشب...من برای خودم یک لیوان شراب با طعم ملس بی تفاوتی ریختم...
شمعها را روشن کردم...
بهترین لباسم را به تن کردم ...
درست در وسط اتاق خواب ...
آنجا که عمیق ترین نقطه زندگیم است...
در تنهایی مطلق برای خودم جشن گرفتم...
و با بی صداترین آهنگ عالم با صدایی بلند رقصیدم!
امشب خاطره و عقل و شعور را لابلای کتابهایم حبس کردم...
از عشق و نیاز و احساس گردنبندی بافتم و آنرا به خود آویختم...
گوشواره هایی از پنبه به گوشم فرو کردم و به سادگی از تمام صداهای دنیا فاکتور گرفتم!
من امشب در کمال تعجب دیدم که وقتی تنهایی را برهنه می کنم برایم لذت به ارمغان می آورد...
و در حالیکه با تنهایی به تو خیانت می کردم ...
به یاد تمام شبهایی افتادم که عاجزانه به امید لذتی عاشقانه در آغوشت عشقبازی می کردم! ...
به راستی در آغوش تنهایی بودن به مراتب ساده تر از این است که
در آغوشت تنها باشم!
من امشب بر خلاف گذشته...به جای دیدن آینه...خودم را در آینه نگریستم!
و صادقانه دیدم که چشمانم گیرا و جذابست و لبخندم سرشار از طعم عجیب نشاط!
وقتی دستم را بر صورت کشیدم ...
زیر پوستم ضربان هماهنگ عشق را برای اولین بار حس کردم و
ناباورانه دریافتم که به راستی من از ما ...عاشق ترم!
حتی عطر دل انگیز جوانی را در آینه دیدم!!!!؟
و درست وقتی داشتم در اوج زیبایی و تنهایی به نهایت ارضاء می رسیدم!
یاد تو
...من را دوباره ما کرد !
وقتی دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.
لیله الرغائب نزدیک است؛ آرزوهایت را به خط کن | |
در میان آرزوهایت بخواه تا در سایه سار یکتایی اش جان تازه کنی. آرزو کن که زنجیر یاد و محبتش همواره بر گردنت باشد آرزو کن که به آنچه داری طرب کنی و هرگز تیغ روزگار بر رویت تیز نشود. آرزو کن آنقدر از غرور و سرسختی سهم ات نشود که دلی را برنجانی که تیغ از زخم بیرون می آید اما آزار از دل نه. |
یادت می یاد گفتی من عشق تو رو به دل دارم
دروغ می گفتی اما من راست راستکی دوست دارم
سر به سرم گذاشتی و چند روزی موندگار شدی
گفتی که همدمم می شی همرنگ روزگار شدی
چشمات به من دروغ می گفت اما بازم می خواستمت
وقتی که رفتی به سفر باز به انتظار نشستم
پیش خودم دلم میگفت که بر میگردی از سفر
بر گشتی اما چه جوری دستت تو دست یه نفر
دلم که باور نمی کرد از تو یه دستی خورده بود
اون روز نشست و گریه کرد که بازی رو نبرده بود
تکاپوی عبوری بی صدا چشمانت را خواهی بست اما ستاره های نگاه من با خاک همصدا می گریند آنسوی پلی که فاصله در نگاه ، می شکند بیدار خواهی شد و دستانت احساس تنهایی ترا باور می کند اگر باید رفت ، خواهم ماند.
تو با منی هرجا برم
مهر تو بند جونمه
عشقت نمیره از سرم
تو پوست و استخونمه
یکدم اگه نبینمت
یه دنیا دلتنگت میشم
نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم
واست دلم واست تنم واست تمام زندگیم
از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم
نم نم بارون چشام
گواه عشق پاکمه
همنفس قسمت من
دوست دارم یه عالمه
قشنگ ترین خاطره هام
با تو و از تو گفتنه
آرامش وجود من
صدای تو شنفتنه
تو با منی هرجا برم
مهر تو بند جونمه
عشقت نمیره از سرم
تو پوست و استخونمه
یکدم اگه نبینمت
یه دنیا دلتنگت میشم
نگاه دریایی تو آبیه روی آتیشم
واست دلم واست تنم , واست تمام زندگیم
از تو دوباره من شدم با تو تموم شد خستگیم
دلم گرفته.........................
کاش بودی تا دلتنگی رو با تو تقسیم میکردم
اما حالا......................................................
تو مثل ستاره
پر از تازگی بودی و نور
و در دستت انگشتری بود از عشق
و پاکیزه مثل درختی
که از جنگل ابر برگشته باشد
سرآغاز تو
مثل یک غنچه سرشار پاکی
زمین روشنی تو را حدس می زد
تو بودی هوا روشنی پخش می کرد
و من
هر گلی را که می دیدم از
دستهای تو آغاز می شد
و آبی که از بیشهی دور می آمد آرام
بوی تو را داشت
من از ابتدای تو فهمیده بودم
که یک روز خورشید را خواهی آورد
*
دریغا تو رفتی !
هراسی ندارم
مهم نیست ای دوست
خدا دستهای تو را
منتشر کرد .